بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

عدالت بهاری

تو خونه ما معمولا با هزار ادا و ناز باید به بهار غذا بدیم. اما از موقعی که کتلت یا بقولی کباب رو دوست داره، سر سفره چیزی گیر ما نمیاد و ما با عدالت محض بهار مواجه میشیم. در حقیقت وقتی که بهار عاشق یک چیزی میشه دیگه نمیشه اون رو از عشقش جدا کرد!!!!! می خواهین عدالت واقعی بهاری رو ببینید؟ خوب خودتون تو عکس ببینید که ما چقدر بهره مندیم!      تازه این تقسیم بندی در حالت ایده آله، بار اول که فقط یه نصفه تو بشقاب من گذاشت، تو بشقاب باباش هیچی، مابقی توی بشقاب خودش!!!!!!!!!!!! هر از چند گاهی رحمی بدلش میومد و تیکه ای به من یا باباش میداد، فکر کن، اصلا یه وضعی   ...
23 شهريور 1393

ما فقیریم

تازگیها به این نتیجه رسیدم که ما چقدر فقیریم!!!! فقر ما تا جایی پیش رفته که نه تنها بچه های تک فرزندمون توی خونه همبازی ندارند و تنها هستند! خیلی از ماها یا فرزند نداریم یا اگه داریم یه دونه بیشتر نداریم، هر چند اون یه دونه دنیاییه برامون اما به هر حال فقر فرزند داریم! تازه فقر ما به همینجا ختم نمیشه، خیلی بیشتر از این حرفهاست، حاضریم به خاطر اینکه بچه مون یک لباس مارکدار بپوشه و یا تمام وسایل مورد نیازش فراهم باشه، سر کار اضافه کاری هم می مونیم و در حقیقت اون رو ساعتها تنها می زاریم برای پول بیشتر! این تازه اول فقر ماست وقتی بچه مون توی خونه حوصله اش سر رفته می بریمش پارک تا بازی کنه معمولا کم پیش میاد همبازی پیدا کنند. چون ...
16 شهريور 1393

مسجدم آرزوست

بهار تو خونه مشغول دیدن سی دی قرآنیه ، منم داشتم ظرف میشستم. بهار میاد میگه مامان زود ظرف ها رو بشور، با همدیگه وضو بگیریم چادر سر کنیم بریم مسجد نماز بخونیم !!!!!!!!!!!! باششههه!!!! منم دوییدم بهار رو غرق در بوسه کردم، الهی من فدات شم عزیزم شرمنده که خونمون از مسجد دوره بر عکس خونه قبلی که بسیار سهل الوصول بود. ایشاا... میریم پیش مامان بزرگ اینا می برمت مسجد یا اینکه بابایی برام ماشین بخره خودم میبرمت (خدا یا ماشین رو واسه مسجد رفتن خواستما!)، یا اینکه زودی خونه بخریم اونم خونه ای که نزدیک مسجد باشه (خونه رو هم واسه مسجد خواستما!!!). بهار هم خیلی ناز میگه بااششهه مامانی، اما دوباره زودی برمیگرده میگه مامان زود بشور ظرف ها رو زود...
5 شهريور 1393

محلول سخنانتم

بهار موقع قرآن خوندن بهونه می گیره و اذیت میکنه، منم براش لب تاب رو روشن میکنم به قول خودش میشینه پیلینگ نگاه میکنه، بعد واسه خودش دست میزنه میگه مامان دیدی دختر خوبی شدم حرف مامان گوش کردم منم ناراحت بهش میگم چه فاییده که نمی ذاری مامان قرآن بخونه! بهار هم خیلی جدی میگه: مامان برو عینک بزن که چشات درد نگیره بعد قرآن بخون، باشه!!!!... من هم اطاعت امر کردم و رفتم سریع عینکم رو به چشمم زدم   ...
3 شهريور 1393
1